ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي

شاعر : شهريار

تو بمان و دگران واي به حال دگران ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
هر چه آفاق بجويند کران تا به کران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
محرم ما نبود ديده‌ي کوته نظران ميروم تا که به صاحبنظري بازرسم
که ز خود بي‌خبرند اين ز خدا بيخبران دل چون آينه‌ي اهل صفا مي‌شکنند
يادگاريست ز سر حلقه‌ي شوريده سران دل من دار که در زلف شکن در شکنت
لاله رويا تو ببخشاي به خونين جگران گل اين باغ بجز حسرت و داغم نفزود
ورنه دانم تو کجا و ره بيداد گران ره بيداد گران بخت من آموخت ترا
کاين بود عاقبت کار جهان گذران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران شهريارا غم آوارگي و دربدري
رفتم از کوي تو ليکن عقب سرنگران از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران